نكاتى چند درباره ابن عربى (2)


 

نويسنده:حسين توفيقى




 

تشيع ابن عربى
 

متفكرانى مانند امام خمينى(رحمت الله علیه) و شهيد مطهرى(رحمت الله علیه) كه اعتقادات مردم را موروثى و تابع محيط مى دانند (وسخنانشان دراين باب درمقاله اى از اينجانب درهفت آسمان، شماره 15 آمده است)، بااين كه ابن عربى را بزرگ شمرده اند،براى اثبات تشيعوى اقدامى نكرده اند.
علامه طباطبايى(رحمت الله علیه) (طبق نقلى نه چندان دقيق) گفته است: محيى الدين بسيار به تشيع نزديك بود.[17]
و سخن شهيد مطهرى(رحمت الله علیه) در اين باب مى تواند تفسير سخن علامه باشد:
در ميان اهل تسنن، تنها طبقه اى از متصوفه آنها هستند كه اين مسئله حجت و انسان كامل را قبول دارند منتها به نام هاى ديگرى. اين است كه ما مى بينيم متصوفه اهل تسنن با اينكه سُنّى[19]
در تأييد سخن شهيد مطهرى(رحمت الله علیه) مبنى بر اينكه محيى الدين اصولا مذهب كشور خود را داشته است، بايد گفت: همين اندلس اسلامى كه ابن عربى (متوفاى سال 1240م.) را در بستر عرفان اسلامى پرورش داد، در سال 1492م. به اسپانياى مسيحى تبديل شد و ديگر عارف مسلمان پرورش نداد. عرفاى آن سرزمين از آن تاريخ به بعد، در بستر عرفان مسيحى پرورش يافتند و ايگناتيوس دو لويولا (متوفاى سال 1556م) نمونه اى از ايشان است. بديهى است كه اگر اسپانيا روزگارى بت پرست شود، عارف بت پرست پرورش خواهد داد.[20]

رَجَبيّون
 

گزارش ابن عربى درباره برخى از «رجبيون» كه در مكاشفات خويش «رافضيان» را به صورت خوك مى بينند، موجب خشم و رنجش شيعيان شده است و مخالفان شيعى ابن عربى با اشاره به آن در نوشته هاى خود شديداً به او انتقاد كرده اند:
و از آنان (رضى اللّه عنهم) رجبيون اند كه در هر زمانى چهل تن هستند و كم و زياد نمى شوند. آنان مردانى هستند كه حالشان قيام به عظمت خدا است و از يگانگان هستند. آنان صاحبان قول ثقيل هستند كه خداى متعال گفت: «به درستى كه ما بر تو قولى ثقيل القا خواهيم كرد.» و ايشان را از اين جهت «رجبيون» ناميده اند كه چنين حالى فقط در ماه رجب، از آغاز تا انجام آن، برايشان رخ مى دهد; سپس آن حال را در درون خويش از دست مى دهند و آن را تا فرارسيدن رجب سال بعد، نمى يابند. و قليلى از اهل طريقت ايشان را مى شناسند. آنان در سرزمين ها پراكنده اند و خودشان يكديگر را مى شناسند. برخى از ايشان در يمن، شام و دياربكر هستند. و من با يكى از آنان در شهر دُنَيْسير از دياربكر ملاقات كرده ام; و جز او كسى از ايشان را نديده ام، با اين كه به ديدارشان شوق داشته ام. برخى از آنان به گونه اى هستند كه اندكى از مكاشفات حالشان از ماه رجب در بقيه سال باقى مى ماند; و براى برخى ديگر چيزى از آنها در بقيه سال باقى نمى ماند.
و براى همين شخصى كه در دُنَيْسير ديده بودم، كشف كردن رافضيان از اهل تشيع در بقيه سال باقى مانده بود و وى آنان را به شكل خوك مى ديد. پس هرگاه شخص پنهانكارى كه هرگز اين مذهب در او ديده نشده بود، ولى در درون خويش به آن ايمان داشت و در مقابل پروردگارش به آن متدين بود، نزد وى مى آمد، هنگامى كه از كنار او عبور مى كرد، وى را به شكل خوكى مى ديد، پس او را فرا مى خواند و به وى مى گفت: «نزد خدا توبه كن! زيرا تو شيعى رافضى هستى.» و آن شخص در تعجب فرو مى رفت. پس اگر توبه مى كرد و در توبه اش صادق بود، او را انسان مى ديد; ولى اگر زبانى مى گفت: «توبه كردم!» و مذهبش را در باطن نگه مى داشت، باز هم وى را به شكل خوك مى ديد و به او مى گفت: «دراظهار توبه دروغ گفتى!» ولى اگر راست مى گفت، به اومى گفت: «راست گفتى» ، پس صحت كشف وى معلوم مى شد و آن رافضى از مذهب خود برمى گشت.
و مانند اين قضيه با دو مرد عاقل از اهل عدالت از شافعيان اتفاق افتاد. آنان سابقه تشيع نداشتند و از خاندان تشيع نبودند، ولى بررسى هاى ايشان به آن انجاميده بود. و ايشان به سبب عقلى كه داشتند، اعتقادشان را اظهار نمى كردند، ولى بين خود و خداى خود بر آن اعتقاد اصرار مىورزيدند. پس به بدى ابوبكر و عمر معتقد شده بودند و در مورد على غلو مى كردند. هنگامى كه آن دو نزد اين شخص آمدند و بر او وارد شدند، وى دستور داد ايشان را بيرون كنند، زيرا خدا باطن آنان را به شكل خوك براى وى مكشوف ساخته بود و آن نشانه را خدا براى شناسايى اهل آن مذهب در او قرار داده بود. آن دو تن در وجود خود مى دانستند كه هيچ كس از اهل زمين از حال ايشان آگاه نيست. آنان شاهدانى عادل و معروف به تسنن بودند و خودشان اين امور را به آن شخص يادآورى كردند. او پاسخ داد: «من شما را به شكل خوك مى بينم، و اين نشانه اى است بين من و خدا براى شناسايى اهل آن مذهب.» پس آنان در درون خود توبه كردند. در آن هنگام به ايشان گفت: «شما در اين ساعت از آن مذهب دست برداشتيد، زيرا من شما را به شكل انسان مى بينم.» آنان از اين امر تعجب كردند و به سوى خدا بازگشتند....[21]
متن بالا صريح و روشن است، ولى برخى از شيعيان طرفدار ابن عربى در سند و دلالت آن شك روا داشته و گفته اند:
1. ابن عربى اهل بيت(علیهم السّلام) را بسيار ستوده است، پس ممكن نيست كه درباره شيعه اهل بيت(علیهم السّلام) اين گونه سخن گفته باشد;
پاسخ اين كه اهل سنت حساب اهل بيت(ع) از شيعيان جدا مى كنند. آنان اهل بيت(ع) را مى ستايند، ولى شيعيان را رافضى مى نامند و نكوهش مى كنند.[22]
2. نوشته هاى ابن عربى از تحريف مصون نمانده و متن بالا از افزوده هاى ديگران است; پاسخ اين كه متن بالا درنسخه فتوحات كه به كوشش دكتر عثمان يحيى و دكتر ابراهيم مدكور ازروى نسخه خط مؤلف به چاپ رسيده است، نيز يافت مى شود و بدگمانى مورد ندارد.
3. «رافضيان از شيعه» در اين متن ، خوارج هستند و نه شيعيان;[23]
پاسخ اين كه متن بالا «رافضيان از شيعه» را مخالف شيخين و غالى در مورد حضرت على(علیه السّلام) معرفى مى كند و چنين چيزى در مورد خوارج معنا ندارد. واژه توهين آميز «رافضى» از زمان ائمه طاهرين(علیهم السّلام) همواره به شيعه اطلاق شده است و به همين علت، در بحارالانوار، ج68، ص96ـ98 بابى با اين عنوان وجود دارد: «باب فضل الرافضة و مدح التسمية سا.»
بارى، حضرت امام خمينى(رحمت الله علیه) براى دفاع از ساحت شيعيان به اين امور ضعيف تمسك نكرده و قضيه را چنين شرح داده است:
گاهى سالك مرتاض خودش و عين ثابتش را در آينه مشاهَد مى بيند و اين به سبب صفاى عين مشاهَد است; مانند اينكه برخى از مرتاضان عامّه رافضيان را در خيال خود به شكل خوك مى ديدند. و اين در واقع مشاهده رافضيان نبود، بلكه به سبب صفاى آينه رافضى، آن مرتاض خودش را كه به صورت خوك بود، در آن آينه مى ديد و گمان مى كرد كه رافضى را ديده است، در حالى كه جز خودش را نديده بود.[24]

شيعه اماميه در كلام ابن عربى
 

اظهارات سطحى برخى از موافقان و مخالفان ابن عربى در قضيه «رجبيّون» حاكى از اين است كه داورى هاى ايشان بدون مراجعه مستقيم به عين عبارت كتاب فتوحات بوده است و از استناد قطعى آن كتاب به خطّ مؤلف چندان آگاه نبوده اند.[25] پس جاى شگفتى نيست كه متن زير ازفتوحات درباره شيعه اماميه از ديدشان پنهان بماند و درآثار خود به آن اشاره نكنند. اين متن نيز ديدگاه شهيد مطهرى(رحمت الله علیه) را درمورد مذهب محيى الدين تأييد مى كند:
و بيشترِ ظهور آن خواطر شيطانى در شيعه و مخصوصاً اماميه ايشان است. پس شياطين جن ابتدا از راه محبت اهل بيت و شدت دوستى آنان بر ايشان وارد شدند و آنان اين امر را از بالاترين قربت ها به سوى خدا دانستند. و همين طور هم مى بود، اگر بر آن توقف مى كردند و چيزى را بر آن نمى افزودند. ولى ايشان از محبت اهل بيت به دو طريق تجاوز كردند: گروهى از آنان با صحابه كه ايشان را مقدم نداشته بودند، دشمنى كردند و به آنان ناسزا گفتند; و گمان كردند كه اهل بيت براى اين مناصب دنيوى اولويت دارند; پس آنچه معروف و زبانزد است، از ايشان صادر شد.
و گروهى ديگر علاوه بر ناسزاگويى به صحابه، بر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و جبرئيل(علیه السّلام) و خداى عز و جل طعنه زدند; زيرا درباره رتبه و تقدم آنان در خلافت با مردم به صراحت سخن نگفته بودند، تا آنجا كه شاعرى از ايشان گفت: «كسى كه آن امين را برانگيخت، خودش امين نبود.»
همه اين امور از اصلى صحيح كه محبت اهل بيت باشد، آغاز شد، ولى به تباهى اعتقادشان انجاميد. پس گمراه شدند و گمراه كردند. اكنون بنگر كه غلوّ در دين از كجا سر بر مى آورد: آنان را از اندازه بيرون برده، پس كارشان به ضدش منقلب شده است....[26]

متوكل از اقطاب!
 

انتقاد ديگر شيعيان مخالف ابن عربى به او اين است كه وى متوكل خليفه عباسى را از اقطاب شمرده و گفته است:
و برخى از آنان حكومت ظاهرى دارند و خلافت ظاهرى را به دست آورده اند، همان طور كه خلافت باطنى را از جهت مقام به دست آورده اند: مانند ابوبكر، عمر، عثمان، على، حسن، معاوية بن يزيد، عمر بن عبدالعزيز و متوكل. و برخى از آنان فقط خلافت باطنى دارند و در ظاهر حكومتى ندارند: مانند احمد سبتى فرزند هارون الرشيد وبايزيد بسطامى. و بيشتر اقطاب حكومت ظاهرى ندارند.[27]
اين در حالى است كه متوكل به شهادت تاريخ قطعى ناصبى بوده و با آب بستن بر قبر مطهر حضرت سيدالشهدا(علیه السّلام) ، براى محو كردن آن تلاش كرده است.[28]
قرار گرفتن متوكل در فهرست خلفاى راشد و صالح از آن رواست كه وى با مكتب اعتزال مخالفت كرده و به تقويت مكتب اهل حديث همت گماشته است تا آنجا كه به او لقب «محيى السنة» داده اند. علماى اهل سنت به متوكل با اين ديد مى نگرند و به مقابله شديد وى با زيارت حضرت سيدالشهدا (علیه السّلام) و محو كردن مرقد منور او كارى ندارند و احياناً آن را از حسنات وى مى شمارند. آرى، محيى الدين سنّى بايد براى متوكل محيى السنة مقام بلندى قائل شود و او را از اقطاب بداند و اين مورد نيز ديدگاه شهيد مطهرى(رحمت الله علیه) را درباره مذهب ابن عربى تأييد مى كند.

3. ميراث ابن عربى
 

شهيد مطهرى(رحمت الله علیه) درباره ميراث ابن عربى مى گويد:
محيى الدين بيش از دويست كتاب تأليف كرده است. بسيارى از كتاب هاى او و شايد همه كتاب هايى كه نسخه آنها موجود است (در حدود سى كتاب) چاپ شده است. مهم ترين كتاب هاى او يكى فتوحات مكيه است كه كتابى است بسيار بزرگ و در حقيقت، يك دائرة المعارف عرفانى است. ديگر كتاب فصوص الحِكَم است كه گرچه كوچك است، ولى دقيق ترين و عميق ترين متنِ عرفانى است. شروح زيادى بر آن نوشته شده است. در هر عصرى شايد دو سه نفر بيشتر پيدا نشده باشد كه قادر به فهم اين متن عميق باشد.[29]

ادعاى كشف و شهود
 

شيخِ اكبر در آغاز هر يك از فتوحات و فصوص، حجيت سخنان خود را از طريق خواب به حضرت رسول اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مستند مى كند. پيروان وى اين خواب ها را كشف و شهود مى دانند و از اينجاست كه داوود قيصرى (شارح فصوص) در بحث ايمان فرعون، دهان هر معترضى را مى بندد و مى گويد:
پس نبايد بر اين سخن شيخ اعتراض كرد در حالى كه او به اين سخن مأمور بوده است; زيرا همه مطالب اين كتاب فصوص الحِكَم به امر حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نوشته شده است. پس او معذور است، همان طور كه معترض فريب خورده نيز معذور است.[30]
همچنين مؤيدالدين جَندى (نخستين شارح تمام فصوص) براى وى مدعى عصمت شده و علامه سيد جلال الدين آشتيانى در پاورقى، اين ادعا را رد كرده و گفته است:
اما شيخ اكبر با جلالت قدر و علو مقامش، از معصومين نيست; زيرا وى خطاهاى فراوانى در فتوحات و آثار ديگرش دارد كه بر هيچ كس پوشيده نيست و گروهى از فساق مانند متوكل و ساير فجار را در زمره اقطاب شمرده است.[31]
حضرت امام(رحمت الله علیه) برخى از كشف هاى او را بى ارزش دانسته و طعنه زنان گفته است:
... ولى كشف شيخ مقتضى اين است كه داوود، بلكه همه انبياى مرسل در احكامشان خطا كنند و قوم نوح و ساير كافران مانند فرعون، عارفانى شامخ باشند.[32]
و خود محيى الدين در باب 301 از فتوحات گفته است:
هرگاه كشف ما با كشف انبيا(علیه السّلام) مخالف باشد، بايد به كشف انبيا(علیه السّلام) رجوع كرد.[33]
اما به هر حال، ابن عربى ادعاهاى عريض و طويلى دارد; مثلا در باب 555 فتوحات، مدعى است كه اسم و خصوصيات همه اقطاب آينده را تا روز قيامت مى داند، ولى به منظور حفظ حريم آنان و گونه اى دلسوزى براى مسلمانان، از ذكر اسم و خصوصيات ايشان در كتاب خود پرهيز مى كند:
بدان (وفقنا اللّه و اياك) كه آثار مكتوب تا روزى كه خدا وارث زمين و اهل آن شود، باقى خواهد ماند. و در هر زمانى، بايد اهل آن زمان بر آنها آگاهى يابند و در هر زمانى، بايد قطبى وجود داشته باشد كه آن زمان بر گرد او بگردد. پس اگر نام وى را بگوييم و شخص او را معين كنيم، ممكن است كه اهل زمانش وى را با آن اسم و خصوصيات بشناسند، ولى رتبه او را ندانند. زيرا خدا ولايت را در مخلوقاتش پنهان كرده است. و چه بسا آن قطب منزلتى را كه در نفس الامر دارد، در نفوس ايشان نداشته باشد. پس هر گاه ببينند كه در اين كتاب او را ياد كرده ام، به وى بى حرمتى روا مى دارند و در نتيجه، همان طور كه رُوَيم بن احمد، عارف متوفاى سال 330 گفته است، خدا نور ايمان را از دل هايشان بيرون مى كند و من موجب خشم گرفتن خدا بر ايشان مى شوم. پس من از روى دلسوزى براى امت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اين كار را ترك كردم. و من در دل هاى مردم و در نفس الامر و در نفس خودم به منزله پيامبر نيستم كه ايمان به من و آنچه مى گويم، بر ايشان واجب باشد. و خدا مرا به بيان چنين چيزى مكلف نساخته است تا با ترك آن، گناهكار شوم.[34]
عالم بزرگوار مرحوم ملا محسن فيض(رحمت الله علیه) [35] در ردّ ادعاهاى محيى الدين مى گويد:
اينك شيخِ اكبرِ آنان، محيى الدين بن عربى، كه از پيشوايان صوفيان و از سران اهل معرفت آنان است، در فتوحات خويش مى گويد: «من از خدا نخواستم امام زمانم را به من بشناساند و اگر مى خواستم، او را به من مى شناساند.» پس اى اهل بصيرت، عبرت بگيريد. پس او با اينكه حديث «من مات و لم يعرف إمامَ زمانه مات مِيتة جاهلية» را كه نزد همه علما معروف است شنيده، باز هم خود را از اين شناخت بى نياز دانسته است و به همين علت خدا او را خوار كرده و به خودش واگذاشته است. پس شياطين او را در سرزمين علوم سرگردان كرده اند، به گونه اى كه با فراوانى دانش و دقت نظر و سير در سرزمين حقايق و فهم اسرار و دقايق، در هيچ يك از علوم شرعى استوار نيست و مرزهاى آنها را به طور قاطع نشناخته است. در سخنان او مخالفت هاى مفتضح با شرع و ضديت هاى آشكار با عقل به گونه اى است كه كودكان بر آنها مى خندند و زنان آنها را مسخره مى كنند; و اين بر كسى كه در نوشته هاى او به ويژه فتوحات جستوجو كند، مخصوصاً آنچه در باره اسرار عبادات نوشته است، بر كسى پنهان نمى ماند. علاوه بر ادعاهاى طويل و عريض وى در مورد معرفت خدا و مشاهده معبود و همراهى با او در عين شهود و طواف بر گرد عرش مجيد و فناى در توحيد، مى بينى كه وى شطحيات و طامات و گستاخى ها و سبك سرى هايى همراه با تخليط و تناقض گويى دارد كه گويا مى خواهد جمع بين اضداد كند و در حيرت گيج كننده اى است كه جگر را مى شكافد. وى يك بار سخنى صحيح و استوار مى گويد و بار ديگر سخنى كه از تار عنكبوت هم سست تر است. در آثار و تأليفات او سخنانى مشتمل بر بى ادبى با خداى سبحان وجود دارد كه هيچ مسلمانى به هيچ وجه از آن راضى نيست.[36]
و حضرت علامه مجلسى(رحمت الله علیه) با اشاره به اينكه انسان بايد براى روز رستاخيز پناهگاهى داشته باشد، به كشف و شهودهاى او اعتراض مى كند و مى گويد:
يا پناه به محيى الدين خواهى برد كه هرزه هايش را در اول و آخر اين كتاب عين الحياة شنيدى و مى گويد: جمعى از اولياءاللّه هستند كه رافضيان را به صورت خوك مى بينند و مى گويد: به معراج كه رفتم مرتبه على(علیه السّلام) را از مرتبه ابوبكر و عمر و عثمان پست تر ديدم و ابوبكر را در عرش ديدم. چون برگشتم به على گفتم: چون در دنيا دعوى مى كردى كه من از آنها بهترم؟ الحال ديدم مرتبه تو را كه از همه پست ترى.[37]

ابن عربى و مولوى
 

شهيد مطهرى(رحمت الله علیه) در متون بالا، مولوى را «فوق العاده تحت تأثير» ابن عربى دانسته و در باره مثنوى گفته بود:
مثنوى اساساً بر مبناى همان وحدت وجود محيى الدينى مى چرخد.[38]
در اين مورد نكته اى را يادآورى مى كنيم و آن اين كه محيى الدين در فصّ موسوى از كتاب فصوص، كوشيده است با استناد به برخى از آيات قرآنى، توبه و ايمان فرعون را در حال غرق، مقبول جلوه دهد. البته خود وى در باب 64 فتوحات،[39] فرعون را به سبب ادعاى الوهيت مخلَّد در آتش مى داند. مخالفان ابن عربى به ادعاى قبولى توبه و ايمان فرعون سخت اعتراض كرده و مخالفت آن را با صريح قرآن مجيد اثبات كرده اند، اما معلوم نيست كه هدف محيى الدين از اين كار چه بوده است. عرفان به ظاهر امور هيچ كارى ندارد و وحدت وجود مى تواند بين كفر و عناد فرعون و عبوديت و تسليم او جمع كند (و اتفاقاً لطفش به همين است). مولانا جلال الدين رومى چنين كرده و گفته است:
چونكه بى رنگى اسير رنگ شد***موسئى با موسئى در جنگ شد
چون دوئى رنگ را برداشتى***موسى و فرعون كردند آشتى[40]
آرى، ابن عربى در اين موضعگيرى از يك عارف به يك متكلم تنزل كرده است. اى كاش همان طور كه مولوى از ابن عربى استفاده كرده است، ابن عربى نيز مى توانست از مولوى استفاده كند! ولى چنين چيزى ممكن نشده است; زيرا مولوى به زبان فارسى سخن گفته و چند سالى ديرتر از محيى الدين به دنيا آمده و از دنيا رفته است.

استفاده از علم حروف
 

ابن عربى براى ترويج افكار عرفانى خود به علم حروف نيز متوسل شده و آن را با تفخيم عرضه كرده است. مثلا در فتوحات [43] نسبت مى دهد و درباره فضائل هر يك از حروف الفبا با شعر و نثر سخن مى گويد.
وى علاوه بر ويژگى هاى عددى حروف، به ساير جوانب حروف نيز توجه دارد; مثلا جدا نوشته شدن حروف واژه «داوود» را اولين نعمتى مى داند كه خدا به اين پيامبر عطا كرده است....[44]
و سرانجام اين كه وى در فصّ موسوى، پيشنهاد مى كند واژه «مسجون» در آيه 29 از سوره شعراء نه از ريشه «سجن»، بلكه از ريشه «جنّ» (به معناى «ستر») گرفته شود و حرف «س» آن زايد باشد.
و اين بود نمونه اى از منحط ترين حرف هايى كه به گفته شهيد مطهرى(رحمت الله علیه) از او شنيده شده است.

پی نوشت :
 

[16]. راجع به تشيع محيى الدين، مرحوم ملا محمد صالح خلخالى در مقدمه كتاب مناقب محيى الدين كه آن را شرح نموده است، دلايل بسيارى را راجع به تشيع او ذكر كرده است.
[17]. مهر تابان، انتشارات باقرالعلوم(ع)، ص173.
[18]. در اصلِ عبارت سهواً به جاى «سُنّى»، «متصوف» آمده است.
[19]. مجموعه آثار، ج4، ص944. اين بيان كامل درباره مذهب محيى الدين مى تواند ناظر به سخن معروف حضرت شيخ بهايى(ره) در كتاب اربعين (ذيل حديث 36) باشد.
[20]. درباره «عارف وثنى» در كلام مرحوم علامه طباطبايى(ره)، رك: هفت آسمان، ش22، ص79.
[21]. و منهم ـ رضى اللّه عنهم ـ الرجبيون. و هم أربعون نفساً فى كل زمان. لا يزيدون و لاينقصون. و هم رجال حالهم القيام بعظمة اللّه. و هم من الأفراد. و هم ارباب القول الثقيل، من قوله تعالى: «إنا سنلقى عليك قولا ثقيلا.» و سمُّوا رجبيون (كذا) لأن حال هذا المقام لا يكون لهم إلا فى شهر رجب، من أول استهلال هلاله إلى انفصاله; ثم يفقدون ذلك الحال من أنفسهم، فلايجدونه إلى دخول رجب، من السنة الآتية. و قليل من يعرفهم من أهل هذا الطريق. و هم متفرقون فى البلاد; و يعرف بعضهم بعضاً. منهم من يكون باليمن و بالشام و بدياربكر. لقيت واحداً منهم بدُنَيْسير; ما رأيت منهم غيره; و كنت بالأشواق إلى رؤيتهم. و منهم من يبقى عليه، فى سائر السنة، أمرمّا مما كان يكاشف به فى حاله فى رجب; و منهم من لا يبقى عليه شىء من ذلك.
و كان هذا الذى رأيته (فى دُنَيْسير) قد أُبقى عليه كشف الروافض، من أهل الشيعة، سائر السَّنَة. فكان يراهم خنازيرَ. فيأتى الرجل المستور، الذى لا يُعرَف منه هذا المذهبُ قطُّ ـ و هم فى نفسه مؤمن به، يدين به ربه. فاذا مرَّ عليه يراه فى صورة خنزير، فيستدعيه و يقول له: «تب إلى اللّه! فإنك شيعى رافضى.» فيبقى الآخَر متعجباً من ذلك: فإن تاب و صدق فى توبته، رآه إنساناً; و إن قال له بلسانه: «تبتُ!» ـ و هو يضمر مذهبه ـ لا يزال يراه خنزيراً. فيقول له: «كذبت فى قولك: تبتُ» و إذا صدق، يقول له: «صدقتَ» ـ فيعرف ذلك الرجل صدقَه فى كشفه. فيرجع عن مذهبه ذلك الرافضى.
و لقد جرى لهذا مثل هذا مع رجلين عاقلين، من أهل العدالة من الشافعية; ما عُرف منهما قطُّ التشيعُ، و لم يكونا من بيت التشيع. غير أنهما أدَّاهما إليه نظرهما. و كانا متمكنَين من عقولهما، فلم يُظهرا ذلك و أصرَّا عليه بينهما و بين اللّه. فكانا يعتقدان السوء فى أبى بكر و عمر، و يتغالَون فى علىٍّ. فلما مرّا به و دخلا عليه، أمر بإخراجهما من عنده. فإن اللّه كشف له عن بواطنهما فى صورة خنازير، و هى العلامة التى جعل اللّه له فى أهل هذا المذهب. و كانا قد علما من نفوسهما أن أحداً من أهل الأرض ما اطلع على حالهما. و كانا شاهدين عدلين، مشهورين بالسُّنَّة. فقالا له فى ذلك. فقال: «أراكما خنزيرين، و هى علامة بينى و بين اللّه فى من كان مذهبه هذا.» فأضمرا التوبة فى نفوسهما، فقال لهما: «إنكما، الساعةَ، قد رجعتما عن ذلك المذهب، فإنى أراكما إنسانين.» فتعجبا من ذلك، و تابا إلى اللّه....(الفتوحات المكية، چاپ عثمان يحيى و ابراهيم مدكور، ج11، ص285ـ288).
[22]. اين افترا كه رافضيان در قبرشان به خوك مسخ مى شوند، پيش از ابن عربى نزد اهل سنت رواج داشته و غزّالى يك قرن پيش از وى، به عنوان شايعه اى بى اساس به آن اشاره كرده است (رك: مقاله اينجانب در هفت آسمان، شماره 15).
بر اساس شايعه اى ديگر، رافضيان هنگام مرگ، به شكل خوك در مى آيند. رافضيان حاضر از اين حادثه شادمان مى شوند و مى فهمند كه محتضر با عقيده رفض از دنيا رفته است; اما اگر چنين چيزى رخ ندهد و او بميرد، اندوهگين مى شوند و مى گويند: «وى سنّى از دنيا رفت.» (رك: الغدير، تهران، 1372ق.، ج7، ص256).
[23]. روح مجرد، ص416ـ427.
[24]. قد يشاهد السالك المرتاض نفسه و عينه الثابتة فى مرآة المشاهَد لصفاء عين المشاهَد; كرؤية بعض المرتاضين من العامة الرفضةَ بصورة الخنزير بخياله. و هذا ليس مشاهدة الرفضة كذا، بل لصفاء مرآة الرافضى، رأى المرتاض نفسه التى على صورة الخنزير فيها فتوهم أنه رأى الرافضى و ما رأى إلا نفسه. (تعليقات على شرح فصوص الحِكَم و مصباح الأنس، قم، مؤسسه پاسدار اسلام، 1406، ص221)
[25]. اين موضوع از كتاب مستدرك الوسائل، نوشته مرحوم حاج ميرزا حسين نورى، (تهران، 1321ش، ج3، ص422) به نوشته هاى بعدى راه يافته است و او قضيه رجبيون را از كتاب محاضرة الأبرار و مسامرة الأخيار، تأليف محيى الدين نقل مى كند. شگفت آور اين كه پس از مراجعه به كتاب محاضرة الأبرار (بيروت، دارالكتب العلمية، 1422، ص295ـ296)، مى بينيم كه رجبيّون روافض را به «شكل سگ» مى بينند («شكل خوك» در فتوحات آمده است). كلمه «مرتاض» و «رياضت» نيز در هيچ يك از اين دو منبعِ اصلى يافت نمى شود و افزوده مستدرك الوسائل است كه به نوشته هاى بعدى راه يافته است.
[26]. و أكثر ما ظهر ذلك فى «الشيعة»، و لا سيما فى «الإمامية» منهم. فدخلت عليهم شياطين الجن، أولا، بحب «أهل البيت» و افراغ الحب فيهم. و رأوا أن ذلك من أسنى القربات إلى اللّه. و كذلك هو لو وقفوا، و لا يزيدون عليه. إلا أنهم تعدَّوا من حب «أهل البيت» إلى طريقين: منهم من تعدى إلى بغض الصحابة و سبِّهم، حيث لم يقدِّموهم; و تخيلوا أن «أهل البيت» أولى بهذه المناصب الدنيوية; فكان منهم ما قد عرف و استفاض.
و طائفة زادت، إلى سبِّ الصحابة، القدحَ فى رسول اللّه(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و فى جبريل(ع) و فى اللّه جل جلاله حيث لم ينُصُّوا على رتبتهم و تقديمهم فى الخلافة للناس، حتى أنشد بعضهم: «ما كان مَن بعث الأمينَ أمينا.»
و هذا كله واقع من أصل صحيح ـ و هو حب أهل البيت ـ أنتج، فى نظرهم، فاسداً. فضلُّوا و أضلُّوا. فانظر ما أدَّى اليه الغلوُّ فى الدين: أخرجهم عن الحد، فانعكس أمرهم الى الضد.... (الفتوحات المكية، چاپ عثمان يحيى و ابراهيم مدكور، ج4، ص280ـ281).
[27]. و منهم من يكون ظاهر الحكم، و يحوز الخلافة الظاهرة كما حاز الخلافة الباطنة من جهة المقام: كأبى بكر و عمر و عثمان و على و الحسن و معاوية بن يزيد و عمر بن عبدالعزيز و المتوكل. و منهم من له الخلافة الباطنة خاصّة و لا حكم له فى الظاهر: كأحمد بن هارون الرشيد السبتى و كأبى يزيد البسطامى. و أكثر الأقطاب لا حكم لهم فى الظاهر. (الفتوحات المكية، چاپ عثمان يحيى و ابراهيم مدكور، ج11، ص275).
[28]. برنامه قطع دست زائران حضرت امام حسين(علیه السّلام) كه به متوكل نسبت داده مى شود، شايعه اى است كه تاريخ آن را تأييد نمى كند و از نظر فقهى، براى شيعيان جايز نبوده است كه براى زيارت يا هر عبادتى با اين برنامه همراه شوند.
[29]. آشنايى با علوم اسلامى (كلام، عرفان)، ص114ـ115.
[30]. فلا ينكر على الشيخ ما قاله مع أنه مأمور بهذا القول: اذ جميع ما فى الكتاب مسطور بأمر الرسول(ص). فهو معذور، كما أن المنكر المغرور معذور. (شرح القيصرى على فصوص الحكم، قم، انتشارات بيدار، 1363ش.، ص453)
[31]. و أما الشيخ الاكبر مع جلالة قدره و علو مقامه، ليس من المعصومين لكثرة وجود الهفوات فى فتوحاته و غيرها من آثاره كما لايخفى على أحد و هو قد عد جماعة من الفسقة فى زمرة الاقطاب كالمتوكل و غيره من الفجار. (شرح فصوص الحِكَم، مؤيدالدين الجَندى، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، ص114)
[32]. ... إلا أن كشف الشيخ يقتضى أن يكون داود بل الأنبياء المرسلون مُخطِئين فى أحكامهم و قوم نوح و سائر الكفار كفرعون عرفاء شامخين. (تعليقات على شرح فصوص الحِكَم و مصباح الأنس، ص195)
[33]. و إذا خالف الكشف الذى لنا كشفَ الأنبياء، كان الرجوع إلى كشف الأنبياء(ع).
[34]. اعلم (وفقنا اللّه و إياك) أن الكتب الموضوعة لا تبرح إلى أن يرث اللّه الأرض و من عليها. و فى كل زمان لابدَّ من وقوف أهل ذلك الزمان عليها و لابدَّ فى كل زمان من وجود قطب عليه يكون مدار ذلك الزمان. فإذا سميَّناه و عيَّنناه قد يكون أهل زمانه يعرفونه بالاسم و العين و لا يعرفون رتبته. فإن الولاية أخفاها اللّه فى خلقه و ربما لا يكون عندهم فى نفوسهم ذلك القطب بتلك المنزلة التى هو عليها فى نفس الأمر. فإذا سمعوا فى كتابى هذا بذكره أدَّاهم إلى الوقوع فيه فينزع اللّه نور الإيمان من قلوبهم كما قال رُوَيم و أكون أنا السبب فى مقت اللّه إياهم. و تركت ذلك شفقةً منّى على أمة محمد(ص). و ما أنا فى قلوب الناس و لا فى نفس الأمر و لا عند نفسى بمنزلة الرسول يجب الإيمان بى عليهم و بما جئت به و لا كلفنى اللّه بمثل هذا فأكون عاصياً بتركه.
[35]. وى شاگرد و داماد مرحوم صدرالمتألهين(ره) بوده است كه دلبستگى شديد وى به ابن عربى در سخنان شهيد مطهرى(ره) گذشت.
[36]. هذا شيخهم الأكبر محيى الدين بن العربى و هو من أئمة صوفيتهم و من رؤساء أهل معرفتهم يقول فى فتوحاته: «إنى لم أسأل اللّه أن يُعرّفنى إمام زمانى و لو كنت سألته لعرّفنى.» فاعتبروا يا أولى الأبصار. فإنه لما استغنى عن هذه المعرفة مع سماعه حديثَ «من مات و لم يعرف إمامَ زمانه مات مِيتة جاهلية» المشهور بين العلماء كافةً، كيف خذله اللّه و تركه و نفسَه فاستهوته الشياطينُ فى أرض العلوم حيرانَ; فصار مع وفور علمه و دقة نظره و سيره فى أرض الحقائق و فهمه للأسرار و الدقائق لم يستقم فى شىء من علوم الشرائع و لم يعرض على حدودها بضرس قاطع. و فى كلماته من مخالفات الشرع الفاضحة و مناقضات العقل الواضحة ما يضحك منه الصبيان و تستهزىء به النسوان كما لا يخفى على من تَتَبَّع تصانيفه و لا سيما الفتوحات خصوصاً ما ذكره فى أبواب أسرار العبادات ثم مع دعاويه الطويلة العريضة فى معرفة اللّه و مشاهدة المعبود و ملازمته فى عين الشهود و تَطوافه بالعرش المجيد و فناه فى التوحيد، تراه ذا شطح و طامّات و صَلف و رُعونات و تخليط و مناقضات تجمع الأضداد و حيرة محيّرة تقطع الأكباد. و يأتى تارةً بكلام ذى ثبات و ثبوت و أخرى بما هو أوهن من بيت العنكبوت. و فى كتبه و تصانيفه من سوء أدبه مع اللّه سبحانه فى الأقوال ما لا يرضى به مسلم بحال. (بشارة الشيعة، تهران، 1311ش.، ص150)
[37]. عين الحياة، مؤسسه مطبوعاتى امير كبير، ص647.
[38]. مجموعه آثار، ج9، ص61.
[39]. چاپ عثمان يحيى و ابراهيم مدكور، ج4، ص393.
[40]. مثنوى، دفتر اول، ابيات 2467ـ2468. بيت دوم در مثنوى چاپ نيكلسون به گونه اى ديگر است.
[41]. در باب دوم، ج1، ص295ـ361.
[42]. ابجدِ معروف مشرقى است; «ابجد مغربى» نيز وجود دارد و به اندلس و مراكش مربوط مى شود. در اين ابجد، به جاى «سعفص، قرشت، ثخذ، ضظغ»، «صعفض، قرست، ثخذ، ظغش» ديده مى شود و بر اساس آن، اعدادِ 60 تا 1000 بعضاً در قياس با ابجد مشرقى تفاوت مى كند. رك: بحارالانوار، ج10، ص164. ابجد مغربى بر ترتيب الفباى معمولى (ا، ب، ت، ث) آن مناطق نيز تأثير گذاشته است.
[43]. زيرا «ابجد مغربى» مانند سرّ است و كم تر كسى از آن اطلاع دارد.
[44]. فأول نعمة أنعم اللّه بها على داود أن أعطاه اسماً ليس فيه حرف من حروف الاتصال. فقطَعَه عن العالم بذلك إخباراً لنا عنه بمجرد هذا الاسم و هى الدال و الألف و الواو. و سمّى محمداً بحروف الاتصال و الانفصال. فوصَلَه به ]أى بالحق[ و فصَلَه عن العالَم; فجمع له بين الحالتين فى اسمه كما جمع لداود بين الحالين من طريق المعنى. و لم يجعل ذلك فى اسمه; فكان ذلك اختصاصاً لمحمد على داود صلوات اللّه عليهما، أعنى التنبيه عليه باسمه. فتمَّ له ]أى لمحمد[ الأمر من جميع جهاته و كذلك فى اسمه أحمد. فهذا من حكمة اللّه. (فصوص الحكم، الفصُّ الداودىّ). و نيز رك: الفتوحات المكية، ج1، ص110ـ111، در باره اهميت حروف انفصالى «ا، أ، و، ز، ر، د، ذ».
 

منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب